به گزارش پایگاه فرهنگی اجتماعی آحاد، مهدی جمشیدی در یادداشتی به کار رسولانه امام خمینی در صورت بندی اراده مردم در انقلاب اشاره کرده است که در ادامه مطالعه میفرمایید.
۱. «انقلاب» را شوریدن مردم در برابر نظام سیاسی برای درافکندن طرح نو و عبور بنیادین از وضع موجود تعریف میکنند اما بهطور معمول، اشاره نمیکنند که در این میان، چه تعداد از «مردم» باید حضور داشته باشند و انقلاب، حاصل ارادۀ چه کمّیّتی از مردم است. در اینجا باید از زاویۀ دیگری به واقعیّت اجتماعی نگریست و انقلاب را در چهارچوب کیفی و تاریخی روایت کرد؛ به این معنی که باید در انقلاب، ارادۀ کلّی و عمومیِ جامعه به حرکت درآید و نشان داده شود که جامعه، برانگیخته و فعّال شده است و تداوم شرایط کنونی، میسّر نیست. در تجربۀ انقلاب اسلامی، این واقعیّت به گونهای درخشان و چشمگیر، نمایان شد؛ بهطوری که جامعه به صورت یکپارچه و تمامعیار، به صحنۀ مبارزه وارد شود و بسیج انقلابی در گسترهای وسیع شکل گرفت. در این انقلاب، مفهوم «ارادۀ تاریخیِ مردم»، متجلّی شد و به چشم آمد؛ چنانکه حتی شاهدان و ناظران بیرونی نیز بهروشنی دریافتند که در ایران، یک اتّفاق اجتماعی پدید آمده و انقلابی که ریشه «باطن جامعه» دارد، صورتبندی شده است. در این لحظه از تاریخ، انقلاب در ضمیر ایرانیان، درونی شده بود و یک ارادۀ عام و تجمیعشده به وجود آمده بود که در خیابانها و شعارها و اعتصابها و مساجد و … دیده میشد. تمامیّت جامعه به طرز معجزهآسایی، همسخن و یکصدا شده بود و نمیخواست در ایران، کمترین اثری از شاه و سلطنت بر جا بماند. در واقع، افق بینشیِ مردم به یک نقطۀ مشترک رسیده بود و خواستهها و ارادهها، به اتّحاد و همگونی رسیده بودند.
۲. اینچنین وضعی، حاصل ارادۀ شخص امام خمینی بود؛ این او بود که توانسته بود به «حلقۀ وصل» تبدیل شود و یک چتر تاریخیِ گسترده به وجود بیاورد و از مردمِ سرگردان و غرق در زندگی روزمرّه، یک «منِ تاریخی» بیافریند. پیش از این، نه آرمانها معطوف به «انقلاب» بودند و نه کار در اختیار «تودههای مردم» قرار داشت. از یک سو، نیروهای سیاسی در اندیشۀ اصلاح و ترمیم بودند و انقلاب از دایره و دامنۀ خواستههای آنها خارج بود؛ و از سوی دیگر، زمام و عنان مبارزه نیز به دست گروههای خاص و نخبگانی قرار داشت و نهضت و مبارزه، چندان اجتماعی و مردمی نشده بود. تجربههای ناکام پیشین، همگان را به ورطۀ نوعی امتناع تاریخی فرو برده و ارادههای سیاسی و اجتماعی را فرسوده بود؛ آنان که گمان میکردند میتوان کاری کرد، به حداقلها راضی شده بودند و سودای تاریخی نداشتند. در این میان، امام خمینی توانست در امتداد آرمانیترین آرمانِ تاریخی، بسیج انقلابی پدید آورد و پنجرۀ تازهای به روی تودههای خسته و ناامید بگشاید. او کار خود را از اعتراض آغاز کرد، اما حکومت پهلوی، واکنشهای سخت از خود نشان داد و به این ترتیب، امام خمینی در عمل به مردم نشان داد که نباید در اندیشۀ اصلاح بود و از شاه، توقع همدلی داشت، باید ایدۀ انقلاب را پی گرفت و به کمتر از آن قانع نشد. از آن نقطۀ آغازین تا این مرحله که همچون نقطۀ عطف بود، دو سه سالی بیش طول نکشید و چنین شد که جامعه در مسیر نهضت قرار گرفت. سرکوب شدید، حس انقلاب را در جامعه، پنهان و زیرپوستی کرد، اما در نهایت از اواسط سال پنجاهوشش، آتشزیرخاکستر، شعلهور و عیان شد و مهار اوضاع جامعه برای شاه، دشوار گردید. در این لحظه بود که موج نهضت نیز وسعت آنچنانی یافت و یکپارچگیِ تمامعیاری در عمق جامعه پدید آمد. زینپس، هرچه که به لحظۀ وقوع انقلاب نزدیک و نزدیکتر میشویم، ارادۀ تاریخی در مردم، متمرکزتر و سختتر میشود و امام خمینی، بیشتر و بیشتر، به مظهر و تجسّم خواست عمومیِ مردم تبدیل میگردد.
۳. مسألۀ تمایز انقلاب ایران نیز در اینجا جلوهگر و برجسته میشود؛ نسبتی که میان «مردم» و «امام خمینی» برقرار شد و او بهطور طبیعی و خودجوش، رهبری انقلاب را به دست گرفت. رهبری او، برآمده از انتخاب طبیعی و تاریخیِ خودِ جامعه بود، نه دخالت نیروهای سیاسی و تبلیغات هدفمند. هیچ نیرویی در تاریخ گذشته، نتواسته بود در این سطح، چنین نسبتی با جامعه برقرار کند و به قلّه و نهایتِ خواست مردم تبدیل بشود و همۀ هویّت و تعلّق و ارادۀ آنها را نمایندگی کند. حتی فراتر از این باید گفت ارادۀ مردم در ارادۀ او، مستحیل شده بود و مردم، چیزی را میطلبیدند که او میخواست. او در روان ناخودآگاه مردم، رسوخ کرده بود و به منِ ثانویشان تبدیل شده بود. این نسبت بود که تحلیلگران متعمّق و تمدّنی را در مغربزمین، به حیرت افکند؛ نسبت رمزآلود میان پیرمرد تبعیدی که سیما و سیرۀ رسولانه داشت و مردمی که شیفته و شیدای او شده بودند.