به گزارش پایگاه فرهنگی اجتماعی آحاد، آیت الله طالقانی طی سخنرانی ای به تبیین روش و هدف انبیا پرداخته است که در آن به کلیدواژه مردم تاکید دارند و رسالت اصلی رسالت انبیا را قیام مردم می دانند که در ادامه متن کامل سخنرانی ایشان را مطالعه می نمایید:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلیَ السَراءِ وَ صَلَی اللهُ عَلیَ الرَسولِ البَشیرِ النَذِیرِ…اَبُوالقَاسِمِ مُحَمَد»
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ»
جنبههای نفیی و اثباتی انقلابها
…[3] و يك نوع جهش و حرکتی که برای ملت ایران و مسلمانان پیش آمده این نکته را عرض کردم. باز هم به برادران و خواهران و فرزندانم تذکر میدهم که حرکت، جهش، تحول و انقلاب برای هر ملتی و هر قومی باید بر مبنای فکر و تشخیص روشن هدف یا به اصطلاح روز ایدئولوژی باشد.
این روح انقلابی طوفانی که بر اثر آگاهی و رهبری قاطع و صریح مرجعیت عالم اسلام و عالم شیعه پیش آمده، نباید ما را غافل کند. به خصوص طبقۀ جوان ما را از تحقیق و تشخیص روشن و واضح هدفهایی که داریم و مبناهایی که داریم [باز دارد.] این حركت يك حركت نفیی و اثباتی است. مثل همان شعار است؛ یعنی در نقاب و پرتو همان شعار اولی اسلام است. کلمه «لااله الاالله» همان شعاری [است] که در میدانهای مبارزه، در خیابانها، بالای بامها، از زبان مردم مسلمان به گوش همه رسید، غیر از گوش این کرهایی که به هیچ نحوی گوش شنوا نخواهند داشت «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ».
«لااله» کلمه نفی است، نفی هر فردی، هر طبقهای، هر اندیشهای و هر تخیلی که در مسیر حرکت انسانی باشد. در پی آن «الاالله» یعنی حاکمیت مطلق. مبدأ خير و حیات، حرکت و آفرینش و قدرت مطلق. در مرحلۀ مبارزۀ انبیاء و همۀ انقلابهای بشری، يك حركت نفیی [است] و يك حرکت اثباتی. حرکت نفیی برداشتن از سر راه اجتماع [است]، و قبل از اجتماع، از مغزها و فکرهایی که طاغوتها و شيطانها [در آنها] جای گرفتهاند!
این دو حرکت نمیتواند از هم مجزا باشد. این اصل اثباتی و ثبوتی است که میتواند انسانها را جذب کند، بکشاند و مقدمۀ نفیی را با قاطعیت انسانها از سر راه فکر، اندیشهها و جوانب بردارد. بنابراین تظاهرات، شعارها، اعتصابات، درگیریها همه انجام شده و امیدوارم به صورت قاطعتر، متشکلتر و عمیقتر ادامه پیدا کند و در عین حال باید مسائل ما برای خود مسلمانها و مؤمنين به توحيد و نبوت و کتاب روشن باشد و بعد بتوانیم برای دیگران هم تبیین کنیم.
به همین مناسبت شاید بعضی از جوانهای حساس و دردمند و آگاه ما این طور بیندیشند که در مسجد هم که جمع شدهایم باید شعار بدهیم، باید فریاد بکشیم! البته باید بکشید، مسجد جای فریاد است و «الله اکبر» فریاد اسلام است و روی این اصل چندان توجهی به بحث آرام و گفتگو نکنند ولی باید توجه بکنند. به همین مناسبت من این آیه را از سورۀ حدید انتخاب کردم. برای اینکه اولاً ببینیم روش انبیاء که به گواهی تاریخ، انقلابیترین مردم دنیا بودند و هر انقلابی که در دنیا پیش آمده است، در پی انقلابات انبياء بوده است و یا منتسب به آنها بوده و یا اگر منتسب هم نبوده از آنها اقتباس کرده و به صورت دیگری درآوردهاند. روش این سلسله مردم که در مَفصَلهای تاریخی در زمانهای مختلف برانگیخته میشدند، چه بوده؟ و هدف یا هدفهای اینها که کامل آن همان اسلامی است که ما خودمان را به آن منتسب میدانیم و معتقدیم، چیست؟
در این آیه، يك قسمت بیان شخصیت انبیاء است که آنها چهجور مردمی بودند؟ چه خصایصی داشتند که دیگران نداشتند؟ در بحثهای فلسفی و کلامی راجع به انبیاء و وحی بسیار بحث کردهاند، ولی قرآن چطور ارائه میکند و دیگر اینکه هدف بعثت انبیاء یا لااقل یکی از هدفهای اولیۀ آن چه بوده است؟
روش و هدف انبیاء چه بوده است؟
باز چون فاصله افتاده است و بعضی از آقایان، جوانها و برادران و خواهران نبودند، من آیه را از سر میگیرم: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا» به اجمال عرض میکنم. «ارسال» که رسول هم از همین ماده است؛ رسالت هم از همین ماده است؛ به معنای رها شدن است. سنگی که رها میکنید در جهت طبیعی خودش حرکت میکند. این را میگویند «اَرسَلَهُ» يك چیزی که بازش میکنید، میگویند: «اَرسَلَهُ».
رُسُل این امتیاز را داشتند. اولین امتیازشان همان رسالت بوده، همان معنی رسول، یعنی مردمی که از همۀ وابستگیهای درونی و بیرونی و از همۀ مطلقيات و مطلقهایی که عامۀ مردم گرفتارش هستند که هر چه میاندیشند، هر چه تصور میکنند، آنچه محيط به اینها تلقین میکند، مطلق و همگانی و شامل میدانند و محکوم تقاليد و محكوم آثار محیط خود و پیوندها و بستگیهای محیط خود هستند.
این عده، مردم رها هستند؛ حالا چه جور رها میشوند؟ امتیاز استعدادی اینها چیست؟ آیا اینها استعداد است یا اینکه یك عنایت فاعلی از جانب خدا اینان را برمیگزیند؟ آن يك مسئله دیگر است. چون رها میشوند میتوانند درست فکر کنند و درست بیندیشند. چون رها میشوند میتوانند همان طوری که قرآن بیان کرده است، ثِقلها، اِصرها، بندها و بارها را پاره کنند و به زمین بگذارند و همین نکتهای است که اینان مورد وحی واقع میشوند؛ چون مردمی هستند آزاد از تمام مسائل محدود و مکتبی و بینشهای محدود اجتماعی. روی همین زمینه اینها به کسوت اولی انسانی تکیه دارند، به عقل فطری تکیه دارند. باز تأکید میکنم «عقل فطری»، عقل فطری غیر از عقل اکتسابی است.
عقل اکتسابی یعنی «آنچه از محیط گرفته است». این نمیتواند رهبری بکند بلکه در يك حد معینی میبیند. کسانی که در يك مكتب خاص، در يك علم محدود تربیت شوند با همان دریچۀ مخصوص و محدودیت میخواهند همۀ مسائل را حل کنند؛ فلاسفه در همان حدود فلسفه میخواهند مسائل را حل کنند و علمای قدیمه همینطور. مكتبهایی هم که از يك بعد میخواهند دنیا و مسائل آفرینش و مشکلات بشر را حل کنند. چون در يك بعد تقلیدی یا علمی واقع شدهاند، موفقیت ندارند. اگر هم دارند در يك محدودۀ زمانی و در يك محيط خاصی است و یکی از گرفتاریهای مهم بشر همین است که با دید و چهارچوب محدود زمان و مکان و شرایط و تقاليد و علوم و عقل اکتسابیاش میخواهد مسائل را حل بکند. انبیاء اینطور نبودند؛ آنان از اینهم رها بودند، عقل فطری آنها در مقابل واقعیات جهان و خلقت و مسائل و مشکلات حیات واقع میشد و راه حل پیدا میکردند. شاید احتیاج به توضیح بیشتر داشته باشد؛ من چون بیشتر از این نه مجال دارم و نه حال، میخواهم [از این مقوله] بگذرم، شاید باز هم تکرار کنیم. این از مسائل اساسی بشر است و اگر همۀ زندگی کنونی ما هم نباشد، یک قسمت از آن همین است.
رسالت ملازم با بیّنه است
[در] «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا» هم کلمۀ ارسال هست و هم رُسُل. ارسال از طرف قوای مدبر جهانی وابسته به مبدأ قدرت که کلمۀ جمعی است. [در] «َارْسَلْنَا» طرف [سخن] رسل هستند، کار رسالت است. نیروی اینها در آغاز حرکت چیست؟ «بیّنات» است. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ» یعنی برای آگاه کردن مردم، برای تبیین کردن، جداکردن و روشن کردن مردم. اول خطاب به خود رسل است؛ يك انسانی که خودش را نشناخته، خودش را نمیتواند تبیین بکند: این چیست؟ حيوان است؟ شهوت است؟ شکم است؟ غرایز است؟
انسانی که خودش هست و همه چیز را برای خودش میخواهد، خودش چیست؟ آیا يك حيوان دو پایی است که اگر فقط به يك شكم و آخوری راضی شد، سرش را پایین میاندازد و میتوان هر باری را به دوشش گذاشت؟ این يك موضوع دیگری است. این حیوان دو پا خود را هم نشناخته است. تبیین جهان، تبیین هدف خلقت و هدف حیات و زندگی بشری و کرامات و قدرتها و براهین، این همه «بینات» است.
اصول قانون و معیارهای زندگی
بعد از بینات، «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ» رسالت ملازم با بينه است. همه چیز باید برای رسول مُبيِّن باشد. پس از آن که رسول شد و مُبیِّن شد، باید دو سلاح معنوی و حیاتی و اجتماعی در دست داشته باشد؛ یعنی اصول قانون و معیارهای زندگی. «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ» برای سنجشها، ترازو به دست اینها میدهیم؛ چقدر حق در آن هست و چقدر باطل و سنجش مسائل زندگی ما در چه میزانی باید باشد.
«میزان» از وزن است؛ یعنی آن چیزی که اندازۀ اشیاء را معین میکند و «ترازو» هم مصداقی است از میزانِ اندازهگیریها. همانطور که همۀ مردم وقتی میزانی نداشته باشند، اندازۀ عملشان و استعدادشان و مسئولیتشان را نمیشناسند و این یکی از ابتلائات مهم بشری است. «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ».
هدف غایی رسالت، قیام مردم است
نتیجه و علت غایی ارسال رسل با بينات و میزان و کتاب چیست؟ «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». شما اگر در این تعبیر مقداری بیشتر دقیق بشوید، خیلی مسائل برای همۀ ما که الان در يك حالت تحولی و حرکتی هستیم حل خواهد شد. برای چه؟ برای اینکه مردم قیام کنند.
اولاً معلوم میشود مردمی که میزان ندارند، کتاب ندارند، اصول ندارند، نمیتوانند قیام کنند؛ یعنی [برای] چه قیام کنند؟ همۀ مردم دو پا راه میروند؛ ولی دو پا هستند که واژگون راه میروند… دارند حرکت میکنند! یعنی آن چه حرکت میکند از شکم به پایین است، محرکشان محرک حیوانی است. طاغوتها، قدرتهای باطل، نظامات ضد انسان و ضد خلقت و ضد خلق، همین را میخواهند که از مردم فقط چند متر روده و معده و اسافل اعضایشان کار بکند، نه مغزشان! این اولین مسئله و تفاوت بین راه انبياء و طاغوتها است که مردم حیوان باشند و سواری بدهند، نه اینکه قائم باشند و مستقیم راه بروند. «أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ».
این مسئلهای است که قرآن برای انسانها مطرح میکند. آیا کسی که وارونه و واژگون حرکت میکند، راه هدایت دارد؟ یا کسانی که مستقیم و مستوی حرکت میکنند؟
«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ» میگوییم هیچکس این طور راه نمیرود، همه سر دو پا راه میروند، همه میگویند ما انسانیم؛ پس کیست که «مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ» راه میرود؟
با يك نظر دیگر میتوان دید که بعضی دولّا راه میروند یا خوابیدهاند یا نشسته یا هیچ راه نمیروند یا اگر هم راه میروند، چهار دست و پا و دولّا هستند. در واقع، به صورت دو پا است، به صورت انسان است، درونش مسخ شده است یا مسخ کرده شده است، نظامات باطل مسخش کرده است. يك مشت حیوان انساننمایی که برای صد و پنجاه تومان چماق به دست میگیرند و برادر و خواهر خودشان را میکشند، آیا به کسی که این دستور را میدهد، میتوان انسان خطاب کرد؟
دعوای سیاسی و اجتماعي يك مرحله دیگر است؛ امّا آدم بدبختی که این قدر خر و احمق شده است، دیگر ارزش انسانی ندارد، اگر هم توی سرش بزنید و بکشیدش يك حيوان را کشتهاید. به کسی که برای صد و پنجاه تومان یا کمتر یا بیشتر خود را بفروشد، دیگر انسان نمیگویند. [با کشتن او] يك انسان از بین نرفته، بلکه یک حیوان از بین رفته؛ يك حيوان مزاحم، يك حيوان موذی. آیا چنین انسانی ارزش دارد یا انسانی که «يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»؟
ببینید تمام تزها، کتابها، مسائل فلسفی، مسائل اجتماعی، مسائل مکتبی، این مسئلهای که قرآن در این آیه مطرح میکند برای حرکت دادن انسان و انسانها و شناخت انسانها و راه انسانها است. ببینید چنین کلمهای پیدا میکنید؟ اگر همۀ قرآن هم نبود، مگر این یك آیه [در این مقوله بس نبود؟] ببینید مسئله را از کجا مطرح میکند.
«أَفَمَن» سؤال است؛ خودتان بروید فکر کنید ببینید خودتان چهجور هستید؟ آیا مُکبّيد؟ آیا سرتان در آخور شهوت و شکم است؟ يا سرتان در این عالم بلند است و مطابق نظامات، وظایف، هدفهای انسانی است؟ این معنای قیام است.
«لِيَقُومَ النَّاسُ» نکتهای که هی تکرار شده است، باز هم تکرار میکنم. این جلسۀ سوم است که من این آیه را مطرح کردهام؛ مردم قیام کنند. آیا اگر رهبر کشته شد یا مرد، شما باید متوقف بشوید؟ آیا باید سر جایتان بنشینید؟ یا مرتجعانه برگردید؟
این «انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ» این «انقلاب على اعقاب» انقلاب قهقرایی است. از کلمۀ «ارتجاعی» که امروز معمول شده است، خیلی جالبتر است. وقتی مردمی متکی به فکر باشند، متکی به عقیده باشند، متکی به تبیین باشند، متکی به معیار باشند، مسئولیت احساس بکنند، با رهبر حرکت میکنند؛ ولی نه به عنوان اینکه موت و حیات این رهبر و این شخصیت ملازم با حرکت یا توقف باشد. توجه میکنید؟ اگر مراجع دینی و مراجع سیاسی و حتی مرجعیت عالی که ما به وجودش افتخار میکنیم، حضرت آيتالله العظمی خمینی را میبینید که از میان مراجع تقلیدی که سابقۀشان، سنشان از ایشان بیشتر بوده ولی ایشان امروزه مایۀ افتخار و رهبر يك حرکت انقلابی در متن عالم اسلام شيعه و همۀ خاورمیانه واقع شدهاند؛ برای این است که دردهای مردم را درك میکند. یعنی زبان این مردم است، وجدان گویای این مردم است؛ برای اینکه رنجهای مردم را و آن خواستههای فطری و درونی را که سالها پوشیده و دور از انظار مانده بود، بیان میکند. بنابراین ما باید به این حقیقت و به این واقعیت دائماً ایمان داشته باشیم که متکی به خودمان هم باشیم و رهبریت هم البته لازم است.
چون مسئولید تشخیص هم باید بدهید
قرآن میگوید: «لِيَقُومَ النَّاسُ»، مردم خودشان به پا بایستند. برای تشکل اینها، برای سمت دادن اینها، احتیاج به رهبری است. مردم خودشان قیام کنند و رهبر سمت بدهد، جهت بدهد، فرماندهی بکند. بعد هم که میگوید «ناس» یعنی همۀ مردمی که این مسائل برایشان تبیین شده، نه يك قشر معین، نه يك طبقۀ معین، نه يك دستۀ معین بلکه مردم، تودۀ مردم، ناس؛ «لِيَقُومَ النَّاسُ» نه يك حزب خاصی!
در کشورهایی که علیه ظلم و ستم و جور و تبعیض و نظام طبقاتی یا هرچه میخواهی اسمش را بگذاری، حزبی [که] انقلاب میکند، متأسفانه وقتی که فاتح شدند اگر قبلاً يك ديكتاتور از يك طبقه ظالم حکومت میکرده و زور میگفته و دیکتاتوری میکرده، بعد دیکتاتوری حزبی سر کار میآید و باز يك مشكل جدید [بهوجود میآید]. همانطوریکه میبینید یکی از گرفتاریهای کشورهای کمونیستی همین است که در آن کشورها طبقه سابق شستشو شد و رفت و مردم مقداری به آرمانهایشان رسیدند؛ ولی بعد میبینیم که خود حزب و جمعیت برای این جوامع بلایی شده است؛ ولی قرآن میگوید: همۀ «ناس» یعنی فرد فرد مسئوليد.
مطلب دیگر این است که چون فرد فرد مسئول و متعهدید، باید وظایف را تشخیص بدهید. آخر برادران و خواهران و فرزندان من، من از صبح تا غروب چقدر باید بنشینم و به يكيك جواب بگویم. به سرباز يك جواب بدهم، به خانم معلم یك جواب بگویم، به دانشگاهی يك جواب بگویم، آقا تکلیف ما چیست؟ آقا تکلیف ما چیست؟ آقا ما چه بکنیم؟ هدف مشخص است. پس چرا شما مردم این جور هستید؟ البته همۀتان نیستید، اکثر اینطورید.
آن خانم میآید و شرایط خاص خودش را میگوید؛ میگوید: من در این شرایط چه کار بکنم؟ آن بازاریها یکییکی میآیند و میگویند: ما چه کار بکنیم؟ باز کنیم؟ ببندیم؟ باز کنیم؟ ببندیم؟ اعتصابیها یکییکی میآیند و میگویند اعتصابمان را چهجور انجام بدهیم؟ فرض کنید منِ بیمارِ ضعیف نه، شاید اگر يك وزارتخانهای باشد میتواند جواب این مسائل را بگوید؟ خوب! خودتان باید فکر بکنید.
از صبح دم درِ منزل قطار میایستند؛ من خودم هستم و زن و بچهام. دائمأ سؤال، سؤالهای مکرر میکنند؛ یا فلان آقا میآید، وقت خاص میخواهد و بعد هم میبینیم همان حرفهای تکراری را میگوید. آقا اوضاع این جور است و شرایط فلان جور است باید چه کار کرد؟ چرا از من میپرسید؟ تو هم بگو ببینم چه کار باید کرد؟ آقا این مسئله این جور شده، خوب! تو هم يك فرد هستی، برو به دنبالش انجامش بده. مگر میشود همۀ بارها را روی دوش يك نفر گذاشت؟ این بار سنگینی است و این تحولی است که اگر فاتح شدید وضع خاورمیانه و عالم اسلام و این منطقه دگرگون خواهد شد و همه به حرکت درمیآیند و اگر خدای نخواسته غفلت کردید و شکست خوردید آن وقت خواهید دید که بعد به چه روزی میافتیم. امیدواریم که چنین روزی را خداوند برای ما پیش نیاورد.
وقتی که مرجع تقلید فتوا میدهد که باید اعتصاب باشد، وظیفه مأمورین، وظیفۀ نظامیان باید چهجور باشد؟ خوب معلوم است باید خودش تشخیص بدهد که در شرایطش چهجور باید عمل بکند. وظیفۀ معلمان چه باشد؟ وظیفۀ کارگران چه باشد؟ وظيفۀ وزارتخانهها چه باشد؟ من از شما خواهش میکنم که مسائل بزرگتر در پیش است و ما خیلی گرفتاریم. به آقایان و برادران و خواهران از طرف من بگویید که خودتان در انطباق سعی کنید. سعی کنید که خودکار و خودجوش باشید، متکی به خودتان باشید. به فرض آنکه من به همۀ مسائل برسم و همۀ مسائل را بگویم، مگر قابل حل است؟
همانطوری که در فقاهت ما حاکم شرع، رهبر دینی و رهبر نافذالحكم، حکم را بیان میکند، اما چگونگی پیاده کردنش به دست کسی است که خود را مسئول و موظف و مكلف میداند. [مثلاً] رهبر دینی [و] رهبر سیاسیِ امروز حکم میکند و صلاح در این است که مردم باید از کجا تا کجا پنجاه کیلومتر پیاده راه بروند؛ اما حالا اگر فلان آدم ضعیف است، ناتوان است، آن خانم بچه دارد و بچهاش گرسنه میماند، آن یکی مریض است و گرفتاری دارد، باید این را هم از رهبر بپرسند که آقا من چون بچه شیر میدهم بروم با نروم؟ به آن پیرمردی که نمیتواند برود چه کند؟ خوب تو پنج کیلومتر از این راه را برو، تو سه کیلومترش را برو؛ نمیگوید همه حتماً پنجاه کیلومتر را بروند. میگوید: وظیفه این است، هدف تا آنجا رسیدن است، هر کس میتواند میرسد و آن که نمیتواند نمیرسد. «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»، «رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ».
باید کوشش کنیم تا همۀ قوای مادی، قوای روحی و قوای اجتماعی خودمان را در مسیر این نهضت قرار بدهیم. همۀ ما آمادۀ گرسنگی باشیم، همۀ ما آمادۀ سختیها باشیم، «لَنَبدُوَنَکُم» این آزمایش است؛ همین خودش سازنده است. دستگاه منحوس حیلهگر، هر روز یک بازی درمیآورد. کارمندان شرکت نفت میگویند: آقا نفت پارسال را هنوز در انبارها داریم، آیا این درست است؟ و به اندازۀ کفایت مصرف برای داخل کشور نفت میفرستیم. يك قسمتش را ارتشیها میبرند و قسمت دیگرش را هم نمیگذارند درست توزیع شود، بعد مردم را قطار وامیایستاند تا این خبرنگاران خارجی بیایند و راه بروند و ببینند که مردم چه بیچاره شدهاند و سر زمستان نفت ندارند و عدّهای از مردم حریص هم، حوضهای خود را از نفت پر میکنند؛ آخر اینهم شد زندگی؟
اینها را برای مردم باید بیان کنید، اینها حیلهگری است، این دست و پا زدن مذبوحانۀ این رژیم منحط است. رژیمی که خود را در معرض زوال میبیند به چماق متوسل میشود، به صف نفت متوسل میشود و به خواب و رؤیا متوسل میشود؛ اینها دلیل بر بدبختی رژیم است.
خوب شما باید در توزیع اینها شرکت کنید؛ اگر همسایه نفت ندارد به او نفت بدهید، مثل يك خانواده با هم زندگی کنید و دور هم جمع بشوید.
صفات فاسد و مفسد و تحمیلی و دیکتاتور و غارتگر و دزد که هر یک برای تأثیر گذاشتن به یکی از رژیمهای دنیا کافی است، رژیم ما به تنهایی دارد. آنچه خوبان همه دارند رژیم ما به تنهایی دارد. این رژیم اگر تا به حال سعی کرده است که بین خانوادهها و پسر و پدر و دختر و مادر و همسایه و همسایه، کارمند و مدیرش و رئيسش تفرقه و دشمنی بیاندازد، ما باید این سلاح را از دست آنها بگیریم. بگویيم ما يك خانوادۀ ایرانی هستیم و اگر غذا نرسید و نبود، غذا نمیخوریم. همه يك مورد غذا میخوریم. اگر من نان دارم و همسایه ندارد باید ایثار کنم؛ دیگر به پدر و مادر يك خانواده نمیگویند و نباید هم سفارش بکنند که وقتی بچهات گرسنه شد، تو کمتر بخور، این یک امر طبیعی است. وقتی میبینی سفرهای پهن است و به همه نمیرسد، همه در يك اندازه کمتر با هم قسمت میکنند و میخورند و این همان است که اسلام میگوید و اگر چنین مردمی شدید، بدانید که خیلی مسائل را تحمل میکنید.
رهبر کسی است که قسط را اقامه بکند
باید آماده باشیم و هر چه ثروت داریم در این راه بگذاریم. اگر بازاری است و پولدار است باید امکانات خود را در این راه بگذارد؛ این مفصل تاریخ است، سرنوشت است، سرنوشت نسل ما است. گذشتگان ما اگر غفلت کردند و مورد نفرین ما واقع شدند و ما باید باجش را بدهیم، ما دیگر نباید کاری بکنیم که آیندگان به ما نفرین کنند و باید امامت را بشناسیم، رهبری را بفهمیم که چیست؟ رهبری همان است که میخواهد قسط را اقامه بكند و راه قسط را انتخاب بکند و برای معنای امام، علمای کلام و دیگر علمای اسلام که امام چهجور آدمی است؟ و چه صفاتی باید داشته باشد؟ چه خصایصی در امام هست؟ کتابهای بسیاری نوشتهاند؛ آیا به او وحی میشود یا نمیشود؟ آیا معجزه دارد یا ندارد؟ عصمت در امام تا چه حدی شرط است؟
اکثر این توجيهات، تعبیرات، تعريفها، تعریفهای ذهنی در عصمت را باید داشته باشد؟ امام را من باید بشناسم، مردم باید بشناسند. چه میدانند که این عصمت دارد یا ندارد؟ از کجا میتوانند بفهمند این تا چه حد عصمت دارد؟ اصلاً عصمت یعنی چه؟
حضرت سیدالشهدا(ع) که این روزها به نام اوست و ملت مسلمان قیامش را حادتر، صریحتر و قاطعتر بیان میکنند، وقتی که میخواهد از مکه به طرف کوفه حرکت کند و مسلم بن عقیل را برای اینکه پیغام امام را به اهل کوفه برساند و جواب اهل کوفه را بدهد به کوفه میفرستد؛ بعد از اینکه دستورات تشکیلاتی، دستورات تجمع و رهبری را به آنها میدهد، در آخر و پایان آن چند جمله راجع به «امامت» میگوید. حالا ببینید که چه میگوید، سیدالشهدا(ع) در پایان نامه همان مسئلۀ قسط را که از جمله اوصاف امام است، بیان میکند و میفرماید: امام یعنی پیشوا، رهبر. به جان خودم (به مردم کوفه می گوید) امام نیست کسی مگر دارای این صفات باشد: «الا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق و الحابس نفسه على ذات الله».
واقعاً فدای چنین امامی که این جور امامت را برای مردم تبیین میکند. جان همه عالم به قربانش. میگوید مردم کوفه شما را به اشتباه انداختهاند؛ عبيدالله زیاد گفت من امامم، معاویه گفت من امامم. امام نیست مگر آن کسی که «الحاكم بالکتاب» است و نیز خودش هم محکوم کتاب است نه فوق کتاب؛ یعنی باید در متن قوانین الهی به مردم دستور بدهد نه يك فرد حاکم مطلق باشد.
«القائم بالقسط» آن کسی است که برای قسط قیام میکند. معنی قسط را هم در دو هفته گذشته عرض کردم. قسط غیر از کلمه عدل است. قسط یعنی حق هرکسی را به او دادن. اول شناختن حق هر فردی، هر گروهی، هر قشری، هر طبقهای و یا هرچه تعبیر میکنید و بعد حق را به او دادن؛ چه حقوق مادی و نتیجۀ محبوب کار و عمل و اندیشه و حرکتش و چه در استعدادهای اجتماعی؛ یعنی هر کسی را به جای خود نشاندن.
این را میگویند يك «اجتماع قائم»، اجتماع مستقیم که اصلح و افضل و نزديكتر به خدا در رأس مخروطی در جلوی اجتماع باشد و افراد اجتماع بالطبع برحسب استعدادها و لياقتها طبقهبندی بشوند، نه بر حسب عناوین، نه پول، نه ثروت، نه مواریث و پدر و مادرم کیست و خانوادهام کیست.
«اجتماع واژگون» برعکس این است. فاسدترین مردم، بیشرمترین مردم، بیحیاترین، احمقترین مردم باید در رأس واقع بشوند. این را میگویند واژگون. این را میگویند «مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ» [جامعهای که در آن] عالم و فاضل و دانشمند و دانشگاهی و مردم فطری که با عقل فطری حرکت میکنند، همه باید محکوم و توسری خور باشند، این را میگویند اجتماع واژگون.
ما میخواهیم این اجتماع از واژگونی بیرون بیاید، هرکسی جای خودش را بگیرد و موقع خودش را بشناسد. «والله (يا العمري) ما الإمام الأ الحاكم بالكتاب القائم بالقسط الدائن بدین الحق الحابس نفسه على ذات الله تعالی.»
درود فراوان ما بر پیشگاه چنین رهبری که اینجور امام را معرفی کرد و پای این امامت هم ایستاد، جان داد، سر داد، اسیر داد؛ ولی دستش را به سوی مردم پلید و جنایتکار دراز نکرد.
خداوند به ما توفیق هوشیاری، بینایی، شناخت مسائل، مسئوليتها عنایت بکند. همۀ ملت ما و مردم ما را تأیید کند. پیروزی، وحدت و هدفگیری برای همۀ ما، این توفیق بزرگ دست بدهد و بتوانیم با همۀ مردم ایران با وحدت نظر، بدون اختلاف، بدون اختلافات گروهی و جمعیتی، با سلیقههای فردی یا وابستگیها یا تعلقات، بتوانیم این مسئولیت بزرگ و عظیم تاریخی که خواهناخواه به دوش ما گذاشته شده، بهخوبی انجام بدهیم.
وفقكم الله. ایدکم الله، نصرکم الله!
خداوند همه شما را [موفق بدارد.]
والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته.