به گزارش پایگاه فرهنگی اجتماعی آحاد، آیت الله طالقانی طی سخنرانی ای به بررسی استفاده از آهن برای تحقق قسط پرداخته است که در ادامه مطالعه می نمایید:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ».
آیهای است که به مناسبتی که گفته شد مورد بحث روز ما است. در دو، سه جلسۀ پیش این آیه مطرح شد. هفتۀ گذشته هم که مسجد محصور شد و قوای نظامی که همۀشان هم مسلمانند الحمدلله …
این مطلب، مطلب با اهمیتی است و گاهی هم بریده شده، باز مجبورم که تکرار کنم به خصوص با تغییری که در چهرهها پیش میآید و نیز کسانی در جلسات پیش نبودهاند و تازه آمدهاند.
خلاصۀ بحث گذشته
در این آیه فلسفه و حکمت رسالت رسل مطرح است. کسانی که از همه عیبها و بندهای شغلی و اجتماعی آزاد و رها شدند و از این جهت مورد وحی الهی و رسالت الهی شدند، چه رسالتي داشتند؟ چی خواستند؟ با چه سلاحی برای انجام رسالت و پیام خود قیام کردند؟ سلاح اینها «بینات» بود. مردم ناآگاه را آگاه کردن و جهان و انسان را شناساندن و تبیین کردن و مسیر انسان و روابط انسانها را مشخص کردن و خلاصه غایت زندگی و حیات را ارائه دادن. این سلاح انجام دادن رسالت رسل است. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَات». پس از بینات، تبيين همۀ ابعاد زندگی و حیات و وجود انسان و مسئولیتهای انسانها و فراهم کردن زمینۀ دریافت معیارها و اصول قوانین و روابط بشری وجود کتاب و میزان [از وظایف رسل است].
«وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ» كليات بحث شده است و بیشتر از آن نه مجالی است و نه حالی.
هر چه اندیشه قویتر، قیام و حرکت شدیدتر است
برای چه؟ «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». کسانی که با واژهها و حروف و کلمات عرب اندکی آشنا هستند، خوب در مییابند که لام در «ليقوم» برای نشان دادن علت غایی است؛ برای چه؟ برای اینکه قیام کنند، چه کسی قیام کند؟ همّۀ مردم، انسان از جهت همان انسانیت، بدون وابستگی به نژادها، اقوام، مرزهای جغرافیایی و مکتبهای فکری.
قیام یعنی چه؟ قیام از کجا شروع میشود؟ وقتی که شما نشستهاید، نشستن و خوابیدن حالت طبیعی انسان است؛ چون انسان هم جسم است و جسم هم مجذوب جسم بزرگتری است که زمین باشد و قهراً انسان را به خودش جذب میکند؛ یعنی مینشیند و بعد خسته میشود و میخوابد. قیام، معکوس جاذبۀ طبیعی عمومی است و به همین جهت انگیزهای میخواهد که انسان از جا بلند میشود و آن یا برای جلب نفعی است يا دفع ضرری. حتی اگر جلب نفع و یا دفع ضرر نباشد، باز انسان به طور طبیعی فقط برای رفع احتياجات موقتش یا میخواهد که بلمد و بخوابد و بنشیند و یا نیمه قیامی داشته باشد و یا دنبال انگیزۀ دیگری است. انگیزۀ جدیای است که انسان بدان به پا میایستد و هرچه اندیشه قویتر قیام و حرکت بیشتر و شدیدتر خواهد بود. اگر هدف شما این باشد که در يك کیلومتر راه به آن مقصد و منفعتی که در نظر دارید میرسید، حرکت کنید؛ همتتان به همان اندازه است و شاید در پانصد متری هم خسته شوید، ولی اگر هدف راهپیمایی ده کیلومتر راه باشد، انسان با پیمودن يك كيلومتر خسته نمیشود چون هدف بالاتر است.
من و شمایی که ممکن است بين ما عاجز و ضعیف هم باشد، وقتی که با خطر مواجه میشویم با اینکه امثال ما نمیتواند چند قدم راه برود؛ اما ما چنان گرم میشویم و نیرو میگیریم که اگر مثلاً خطری پیش آید و یا قزاقی بیاید و به مسجد حمله و هجوم کند، همۀ ما پا پیدا میکنیم و برای حفظ جان شروع میکنیم به فرار کردن. همینطور اگر منفعت مهمی در پیش باشد و بگویند در چند کیلومتری اینجا گنجی است و جایزۀ مسابقهای است، از این جهت میبینیم که همین ماها که به طور عادی نمیتوانیم برویم و خسته میشویم، در آن حال احساس خستگی هم نمیکنیم. پس قیام، حرکت، اینها همه نشانههای محسوس است و قدرت قیام و نیروی قیام وابسته به همان هدفی است که انسان را به حرکت در میآورد. ولی این از کجا باید شروع بشود تا قيام مستمر باشد و خستگیآور نباشد و اگر هم خسته شد، رفع خستگیاش هم برای تجدید قوا در اندك مدت باشد. برای اینکه دو مرتبه حرکت کند و راهش را ادامه بدهد، باید دنبال یك هدف عالی باشد. هدفی باشد فوق هدفهای مادی و زندگی انسان. از جهتی اینکه انسان است، از این جهت اینجا يك پرانتز باز میکنیم. (مكتبهایی که برای مردم فقط مسائل اقتصادی و مادی ارائه میکنند نمیتوانند همیشه کشش داشته باشند و به آن مرحله که رسید حالت قعود یا حالت رکود و خوابیدن مطلق پیدا میکند.)
همانطوری که تاریخ نشان میدهد و برای همه مسئلهای مشهود است؛ اگر رسالتی عالی و هدف عالیتری بود، انسان کشش بیشتری دارد. این سِرّ قیام است که بعد از رسالت انبیاء و نشان دادن هدفهای عالی انسان که تکامل انسان است؛ بعد میفرماید: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». اینهم معنای قیام به طور اجمال.
بنابراین، ملتهایی که هدفهای برتر ندارند، مدتی حالت قیام دارند، بعد حالت قعود و والميدن و رکود و توقف. توقف هم برای انسان که موجودی است متحرك و متکامل، پذیرفتنی نیست. متكامل یعنی کوششکننده به سوی کمال. این اصطلاح در زبان همۀ فلاسفه و مکتبهای اجتماعی هست، همه هم قبول دارند. فقط در يك مسئله گرفتار هستند و اینکه «متكامل» و «تكامل» دو واژۀ عربی است. از باب تفاعل است و معنای کوشش متقابل، یعنی کوشش پیدرپی و انعکاسی. یك کوششی بعد نتیجهای، باز کوشش دیگر، در جهت چیست؟
متکامل یعنی در جهت کمال؛ اما این کمال چیست؟ در تفکر ما هم حل این مشکل مطرح است که معنای متکامل را که کوشش در جهت کمال است ارائه بدهیم، تفهیم کنیم و ایمان داشته باشیم؛ اما مکتبهای غیردینی در همین جا معطلند.
تکامل اجتماعی، تکامل انسانی، تکامل فردی، تکامل فکری، خوب همه نوع تکامل را قبول کردیم. اما جهت کمال در کجاست؟ میگوییم کمال مطلق. به کمال مطلقی معتقدیم و تکامل را در جهت کمال مطلق میدانیم. وقتی که این کمال ارائه شده که نامش را میخواهی خدا بگذار یا هر چیز دیگر [که] ما در نام و اسم و لغت، جنگ و دعوایی نداریم، به آن معنایی است که فطری بشری است. اگر خدای به معنای کمال مطلق، قدرت مطلق، حیات مطلق که همۀ عالم از آن مبدأ سرچشمۀ حیاتی میگیرند، یعنی آن سرچشمۀ حیات است، سرچشمۀ قدرت است، سرچشمۀ حکمت است؛ اگر این را برداریم، باز باید چیز دیگری به جایش بگذاریم. حالا بین کسانی که اینجور تفکری دارند میکوشند چیزی به جای خدا بگذارند. همین [خدا] که فطری است.
مشرك يك قدمی که جلو آمد از فطرت بیرون میآید، بت به او تحمیل میشود. بتهای گوشتی، بتهایی که از جواهرات گران قیمت ساخته شدهاند، بتهای سنگی، مجسمهها. اینها را بت میکنند. مقداری که فکر وسیعتر شد و بخواهد این بتها را شستشو دهد میگوید: نه، مادۀ مطلق است. خوب اگر مادۀ مطلق حیات داشته باشد، اگر قدرت داشته باشد، اگر در او حکمت باشد، همان خداست. با نام، جنگ و دعوایی نیست و اگر حیات و قدرت و حکمت نداشته باشد، مادۀ بیقدرت و بیحیات و بیعلم و بینظم و بلبشو، چطور مبدأ قدرت و شعور و حکمت شده است؟ حتی برای یک انسان که در مقابل مطلق به حساب در نمیآید؛ به هر حال این هدف انبیاء است.
همۀ مردم به صورت يك بدن قیام میکنند
اما این از کجا باید شروع شود؟ از زمینۀ «قسط» و گفتم که قسط هم با عدالت و با همۀ واژههایی که در این معنی به کار میبرند، اندکی فرق دارد. «قسط يعنی سهم هر کس را به خودش دادن» همین زندگی قسطی که میگوییم؛ یعنی تو یك سهم از بیتالمال را از بانك گرفتهای، حالا باید قسطش را به ماههای معین تقسیم کنی و بدهی، قسط اول، قسط دوم. در دهات هم گندم و میوهای که قسمت میکنند، میگویند قسطش چقدر است؟ اینها همه واژههایی است که از قسط عربی گرفته شده است؛ پس معنایش چیست؟ معنایش این است که سهم هر کسی را به خودش دادن و این سهم هم منحصر به سهم مادی و تولیدی و صنعتی و کار عملی نیست؛ بلکه سهم فکری هم هست و آن سهم موقعیت و موضعی است که در اجتماع دارد و استعدادهایی است که برای کار معینی ساخته شده است. برای مسئولیت معینی است.
«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». اینجا میبینیم که کلمۀ بالقسط و قبل از آن کلمۀ ناس است و چون قرآن به کلمۀ ناس تکیه کرده، پس برای همۀ مردم است؛ نه برای يك طبقه، نه برای يك قشر، نه برای يك گروه، نه برای يك گروه سیاسی خاص، نه برای مکتب خاص و مذهب خاص. مال مردم است چون همه بندۀ خدا هستند، روی زمین خدا هستند، متنعم از نعمتهای وجود هستند. پس هر کسی، هر بچهای که چشم به این دنیا باز میکند، در زندگی سهمی دارد و این سهم طبیعی به تدریج به سهم اکتسابی تبدیل میشود. یعنی چقدر بکوشد؟ چقدر کار بکند؟ معلوماتش چقدر باشد؟ قدرت فکری و اندیشهاش تا چه حدی باشد؟ باید این سهمش را به او داد.
همانطوری که در جهان طبیعت هر چیزی در اندام انسان و موجودات زنده به جای خودش است و سهمش را سلولهای بدن، گردش خون و اعضا و جوارح و قسمتهای تولیدکننده و پخشکنندۀ غذا به آن میرسانند، سهم هر سلول و هر بافتی را [به] فراخور خودش به آن میدهند. این میشود موجود زنده، همینقدر که سهم یکی کم شد، سهم دیگران هم لنگ میشود. فرض کنید اگر سهمی که یك عضو كوچك انسان و يك قسمت از بدن انسان دارد، کم شود، دیگر اعضای بدن هم اختلال پیدا خواهد کرد. پس اختلال در اجتماع هم مثل اختلال در بدن يك موجود زنده است که هر عضوی که مختل میشود، یعنی یا نمیتواند به واسطۀ بیماری سهمش را جذب کند یا سهمش را برساند، یا خون یا مواد غذایی نمیتواند برساند، یا گلبولهای دفاعی را نمیتواند برساند، اینجا يك عضو فلج میشود. وقتی که عضوی فلج شد، همۀ اعضا فلج میشوند. آیا تعبیری بالاتر و جامعتر از این میتوانید بیابید؟ گویا رسول خدا در خطبۀ میدان احد فرمود: «إن المؤمن من المؤمن کالرأس من الجسد إذا اشتکی تداعی عليه و سائر الجسد بالسهر والحمى.» و يك بُعد از این قسمت را سعدی شیرازی گفته است:
/بنی آدم اعضای یکدیگرند // که در آفرینش ز یک گوهرند/
این شعر یك بعد خاصی دارد. چه بنی آدم با صرف نظر از منطقههای جغرافیایی البته اعضای یکدیگرند؛ ولی آنان که عضو اول را تشکیل میدهند کسانی هستند که دارای یك هدف و يك بافت مشترك باشند و آن جامعۀ ایمانی است و اگر جامعهای جامعۀ شرك باشد، خودبهخود اعضای یکدیگر نیستند، بلکه دشمنان یکدیگرند، متضاد با یکدیگرند؛ همانطوری که ما در جامعۀ استبدادی و استعماری میبینیم، میکوشند که این اعضاء را متلاشی کنند و به جای تعاون با یکدیگر تضاد داشته باشند و در خانواده، بین پدر و پسر، برادر و خواهر و زن و شوهر و تا قشرهای اجتماع تضاد ایجاد کنند.
این مهمترین کار شاه و شاهکار اوست؛ یعنی شاهکار شاه مستبد همین است که عوامل اجنبی هم به پایشان نمیرسد و سعی بر این بوده است که کاری بکنند که همۀ مردم از هم وحشت داشته باشند. همه از هم بترسند و همه از هم برمند تا آنها بتوانند در يك جامعۀ از هم گسيخته و متضاد و دشمن یکدیگر، قدرت و سلطۀ خود را نفوذ دهند و به عكس، انبیاء میکوشند که مردم را به صورت يك اجتماع واحد، متحد کنند و به صورت يك موجود زنده در بیاورند. فقط فرقش این است که یکی چشم است و یکی گوش و یکی دستگاه دیگر. مغزی گیرنده است، حواس دارد، اعضاء دارد؛ ولی مجموعاً یك واحد حیاتی است و چون مقداری مردم هشیار شدند، بیدار شدند، خون دادند، مبارزه کردند، الان میبینیم که مصداق «فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا» شدهاند و میبینیم که آن یکی پزشك و دیگری بازاری و دیگری دانشگاهی است، زن هستند و مردند و بدون اینکه هیچ رابطۀ خویشاوندی داشته باشند، مثل برادر دارند زندگی میکنند.
میبینیم که آن رعیت، آن کارگر، آن زحمتکش، در جنوب به فکر تهران شما است که مبادا اینها بینان باشند. چون اوضاع مقداری مختل است، نان گلویش را میگیرد، دست به کار میشود و نان میپزد و درست میکند و با کامیون به در خانۀ شما میفرستد که ما شنیدیم که تهرانیها بینان هستند. همینطور تعاونهای پزشکی و درمانی را میبینیم، همینقدر که میشنوند قزوین ضربه خورد، همۀ قوا متوجه آنجا میشود. با نهاوند و جاهای دیگر همینطور و پیغمبر خدا(ص) همین را میخواهد. آنجا که میفرماید: «إن المؤمن من المؤمن كالرأس من الجسد …» نسبت مؤمن به مؤمن دیگر مانند سر است نسبت به [بدن]. اما همیشه سر نیست، کِی سر است؟ آن وقتی که یک عضوش به درد بیاید.
متوجه لطافت بیان باشید. پای انسان پایینترین عضو انسان است. وقتی که پا به سنگ خورد یا عارضهای یا زخمی به آن رسید، همین پا، سر میشود. یعنی تمام قوای ادراکی انسان، چشم انسان، گوش انسان، دست انسان متوجه میشود که آفت را از پا دفع کند. همانطوری که اگر يك عضو داخلی انسان مختل شد، همۀ بدن گرم میشود و تپش قلب بالا میرود و به سرعت خون را به عضوی که آفت دیده و میکروبی در آن نفوذ کرده است، میرساند تا تغذیه کند و دفع نماید.
پس مؤمن نسبت به مؤمن مثل سر است به بدن. وقتی که بدن شکایت کند، یعنی هر عضوی از بدن در شکایت در آید و استمداد کند که من بیمار هستم، همان میشود. «إن المؤمن من المؤمن كالرأس من الجسد إذا اشتکی تداعی علیه».
بعد از قرآن، بليغترین سخنان به گفتۀ همۀ علمای دنیا، کلمات پیامبر اکرم(ص) است. اما ادعای وحی هم ندارد و نمیگوید که کلمات من وحی است. میگوید قرآن مال خدا است که من میگویم و کلمات من مال خودم است.
«تداعی علیه سائر الجسد بالسهر والحمی» تداعی، یعنی همه همدیگر را خبر میکنند، همۀ تلفنهای داخلی کار میکنند، تمام خبرگزاریهای بدن به کار میافتند که این عضو آسیبی دید و آفتی به او رسید. میکروبی، چماقداری، قلدری رفته و این عضو را صدمه زده است، همه به هم پیوند میشوند، کامیونها به راه میافتند، دواها به حرکت درمیآید، آن شخص دهاتی و آن شهری که خودش در زندگیاش معطل مانده، نانش را، پولش را رایگان میدهد که برود آنجا را جبران کند. اینها همه طلیعهای است که یک عضوی که متلاشی شده دارد زنده میشود، دارد حیات میگیرد.
«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ مردم همه قيام کنند، همه يك بدن باشند، انسان از جهت انسانیت، این مکتبی است که ما میخواهیم ارائه بدهیم؛ وقتی میگوییم حکومت اسلامی، مخبرین جراید خارجی و نیمه روشنفکرهای داخلی میگویند: این حکومت چیست؟ اگر حکومت اسلامی است، یعنی حکومت آخوندها است؛ خوب اینکه نشد، ما میخواهیم که همۀ مردم حق حیات داشته باشند، نه آخوند. یعنی يك قشر و يك طبقه بر اجتماع نباید حاکم باشد، چه کسی این حرف را می زند و برای چه؟
اولاً آخوند يك طبقۀ خاصی نیست، قشری است که در همۀ طبقات هست و با همۀ طبقات هم هست. چون دیدم که یکی از این روشنفکرها نامهای برای آیتالله امام نوشته و همین اشکالات را مطرح کرده که: «شما میخواهید حکومت اسلامی درست کنید؛ یعنی سلطۀ یك قشر واحد. پس مردم دیگر از حق حیات محروم میشوند.»
این طرز تفکر یک روشنفکر ما است. نویسندهای که نمیتوانیم متهم بکنیم که قبلاً چپگرا بوده یا جور دیگر فکر میکند که میگوید پس آخوندها… ببینید چقدر ساده لوحی میخواهد وقتی میگوییم «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»، یعنی این حق حیات نه برای کارگر تنها است، نه برای کشاورز تنها و نه برای بازاری تنها، نه دانشگاهی تنها و نه روحانی تنها. همۀ مردم باید به قسط قیام کنند؛ اما قسطی که معیار و اصولش در اسلام و قرآن مبین شده که این است راه قسط، برای اینکه اختلاف پیش نیاید، حق هر کسی را به او دادن [است]، این حق چه جور مشخص میشود؟ آیا تمام مكتبها غیر از این است که مکتبهای انقلابی و اجتماعی، عدالت میخواهند، ولی در قرن ۱۸ متفکران انقلابی و سیاسی که پیدا شدند…[6] مطلبی که پیش آمد چون قبلاً نامۀ یکی از روشنفکران را خواندم دیدم اشکالاتی دارد.
قيام به قسط با فهماندن معیارهای قسط
«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» بالقسط یعنی به سبب قسط، با قسط و با انگیزه قسط و این «با»، به هر سه معنا میآید. اگر به سبب قسط باشد، یعنی محرکش قسط باشد، یعنی برای همین است که قیام کند؛ برای اینکه قسط را پیاده کند و عملی کند. اگر معنایش این باشد که زمینۀ قسط فراهم بشود برای قیام آن نتیجۀ نهایی را قرآن بیان میکند؛ یعنی به سبب قسط، به اصطلاح، یعنی به علت فاعليش وقتی که زمینۀ قسط فراهم شد و همۀ مردم به حقشان رسیدند، آن وقت است که انسانها میتوانند به پا بایستند والّا در نظام غیرقسط انسانها همه بار بده هستند، قيام ندارند یا قعود دارند و توسریخور و سواری بده هستند.
ضد قسطها را باید به زور آهن سر جای خود نشاند
«َنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ»، اینجا است که قرآن تکیه میکند. در این آیه تناسبی بین این جمله و جملۀ قبلی هست «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ»، معنای نزول حدید را ممکن است که اینجور توجیه کنید و مثل «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ» در نظر بگیرید. یعنی آهن را در دسترس گذاشتم. شاید منظور در دسترس قرار دادن یعنی دورۀ کشف آهن؛ یعنی وقتی که بشر در دورۀ حدید است یعنی همان دورهای است که میگویند یکی از ادوار اجتماعی انسان بوده است که آهن را کشف کرد، تا مبدأ و منشأ زندگی و تمدن شد که توانستند با آهن وسایل زندگی، ساختمان و کشتیها را فراهم کنند و همینطور جنگها به وسیلۀ آهن پیدا شد و گروهها یا قبایل یا تمدنها متشکل شدند.
یا معنای «وَأَنزَلْنَا الْحَدِيد» این باشد که از آهنهایی که در دورههای قبل از تحول زمین به این صورت فعلی آهنهایی از کرات به زمین میآمد و نزول میکرده و روی زمین میآمده است، به اصطلاح زمانی بوده که سنگباران بوده از کرات دیگر به سوی کره زمین و مقداری مواد هم بود که ذوب میشد و آهن خالص به زمین میافتاد. شاید معنای انزلنا این باشد؛ تناسب آیه، تناسب انزلنا الحديد [است].
بعد بیان میکند که این حدید چه کار میکند. مهمترین فلزی است که بشر کشف کرده و ممکن است اشارهای باشد به اینکه دورۀ آهن طليعۀ تمدن بوده [است]، طليعۀ بلوغ انسانها و تحول فکری.
در طلیعۀ تحول فکری بشر بود که ما رسل را فرستادیم؛ یعنی مردم از زندگی طبیعی فطری امت واحد بودن بیرون آمدند، امت متخاصم شدند و به ایجاد تمدن شروع کردند و این ممکن است مورد اشارۀ قرآن باشد و بعد خود قرآن تصریح میکند که «فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ»، آهن فلزی بسیار سخت است و دانشمندان و شیمیدانان و معدنشناسان میدانند که آهن از سختترین فلزات است و فلزات سخت دیگر از ترکیبات آن هستند.
«بأس شديد» یعنی قدرت زیاد و مقاومت زیاد دارد. منفعتهایی هم برای مردم دارد «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ» آن منافع به جای خود. ولی آخرین و عالیترین هدف برای به کار بردن آهن، یك مقصد عالی بالاتر است برای ایجاد قسط. «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ» یعنی این علم خدا تحقق پیدا کند و معلوم بشود که در ایجاد قسط، خدا را و رسل خدا را چه کسی یاری می کند.
شما بشرید. انسانهای مسئولید که باید این وظیفه را انجام دهید؛ یعنی با تنبه و آگاهی دادن و هشیار کردن کسانی که قسط را به هم میریزند، یعنی انسانها و جوامع را واژگون میکنند، حق هر کسی را به ناحق میدهند، انسان پستی را در موضع بالاتری قرار میدهند و انسان هوشیار و آگاه را طرد میکنند؛ انجام وظیفه کنید.
انسانها با پیروی از رهبری و یا حیات اجتماعی و مسئولیتهایی که دارند باید با آگاهی، با موعظه، با تنبه، با فشرده کردن قشرهایی که طرفدار قسطند، در مقابل آنها که ضد قسطند قیام کنند، فشرده بشوند، تشکل پیدا کنند و اگر ضد قسطها سرجای خود ننشستند و ادامه دادند، آن وقت است که باید به وسيلۀ آهن -یعنی سلاح – بتوانند قسط ایجاد کنند.
این مطالب آیه بود که خواستم عرض کنم و تا اینجا مقداری تکراری بود و عذر میخواهم که حالم بیشتر از این مساعد نیست. فقط در آخر بحثم تذکراتی میدهم:
بُرّاترین سلاح ما در حال حاضر مظلومیت ما است
چنانکه در نوشتهها و همینطور [در] این اعلامیۀ حضرت آیتالله امام خمینی تذکر داده میشود، ساعت به ساعت، دقیقه به دقیقۀ زندگی ما که حساس است، حساستر میشود و قیام شما مردم برای قسط به رهبری قرآن و طرفداران قرآن و هدایت قرآن و هدایت ائمۀ ما که مكتب وحی و مکتب امامت است، حادتر میشود. نمیخواهم بگویم که برادران سنی ما این مکتب را ندارند. اما مکتب امامت، مکتب خاصی است. مرجعیت شیعه و نظام مرجعیت، نظام خاصی است که در هیچ مذهب و مکتبی نیست. آن استعمارگرهای سابق، یعنی دستگاههای انگلیسی این امر را خوب شناخته بودند و از فتنۀ تنباکو گرفته تا نهضت مشروطیت، مواظبش بودند.
استعمارگران جدید، یعنی رفقای آمریکایی که اینها باشند، این شعور را نداشتند که بفهمند؛ زیرا با این توپها و تانکها و بهوسیلۀ سیا و پنتاگون و اسرائیل، این مسئله را نمیتوان حل کرد. ولی مسئلۀ مهمتری که چشمشان نمیدید، مکتب شیعه بود و رهبری شیعه و اینکه امام و نایب امام به عقیدۀ شیعه «مفترض الطاعه» است. [اینها] جنبش و حرکت رهبری را به حساب نمیآوردند، حالا سرگیجه گرفتهاند.
این ملت را به نظرِ سرانی که متکی به آنها بودند میدیدند و خیال میکردند که مردم گوسفند پروار شدۀ آرامی هستند که آنها هر وقت بخواهند میتوانند بیایند يك تكه از دنبهاش و یا يك تكه از گوشتش را ببرند و يا يك لش افتادهای را جلوی منقار هر لاشخوری که از هرجای دنیا میآید، بیندازند تا بردارد و برود. فقط برای اینکه رژیم را نگه دارد.
آنان اینطور خیال میکردند؛ ولی يك مرتبه دیدند وضع عوض شده، حالا سرگیجه گرفتهاند. (تعبیر دیگرش را هم نمیکنم) و نمیدانند چه بگویند و از کجا شروع کنند. این ثباتی که آن مردك دلقك آن را ثبات و امنیت میگفت و دعوت میکرد که از شرق و غرب بیایید و هرچه میخواهید به شما میدهیم، بیایید سرمایهگذاری کنید، یعنی بیایید غارت کنید. اما اربابها و مزدورها دیدند که با یک حرکت، همۀ بافتهها و معیارها به هم خورد.
حالا فقط از چیزی که ما را میترسانند، ارتش است. ولی باید بدانید که نه استعمار و نه استبداد هیچ پایگاهی در این کشور ندارند. پایگاههای انسانی در ارتش به چند ژنرال که از این راهها درجه و پست گرفتهاند، متکی نیست. اکثریت ارتش مسلمانند، اکثریتشان ایرانی هستند، برادران شما هستند، فرزندان ما هستند. از این جهت شما فرزندان عزیز، شما برادران و خواهران باید کاملاً مراقب باشید. این آخرین سلاحشان است که به وسیلۀ ارتش، ارتشی که سالها چشم و گوش فرماندهانش را دستگاه سیا و اسرائیل و جاسوسان دیگر بسته بودند و حالا هم شنیدهام که همینطور مثل مور و ملخ یا [مثل] دزدهای شب در گوشۀ فرودگاه فرود میآیند، برای اینکه تعلیمات بدهند، برای اینکه سرکوبیِ نهضت ما را تعلیم کنند.
ما چه باید بکنیم؟ ببینیم بیشتر پیشرفت ما از کجا شروع شده و مبدأ این نهضت چه جور شروع شد؟ علاوه بر ایمان، با مظلومیت. مظلومیت به قدرت تبدیل میشود و بُراترین سلاح در عالم میشود. يك طرف هارونالرشید بود با آن همه قدرت امپراتوری شرق و غرب، يك طرف موسی بن جعفر(ع) بود با یك مشت پوست و استخوان. آن یکی ظالم بود و متجاوز بود، این مظلوم. او به خلافت پیغمبر(ص) (که حق این بود) امپراطوری جهان را برای خودش ضبط کرده بود و این فرزند خلف و نایب پیغمبر با يك مشت استخوان در زندان بود. اما آخر قدرت به دست چه کسی بود؟ به يك سال و ده سال و صد سال هم در تاریخ مهم نیست. قبر هارونالرشید کجا است؟ آثارش کجا هستند؟ عباسيان کجا هستند؟ و اولاد اینان کجا هستند؟ آیا اینها عبرت تاریخ نیست؟
تا به حال، هرچه موفق بودیم با سلاح مظلومیت بوده است. او تیر میزد و ما میگفتیم: الله اكبر. او تیر میانداخت ما میگفتیم: «لااله الاالله». جوان سینهاش شکافته میشد و میگفت: «اشهد ان لااله الاالله». این صداها بود که وجدانهای بشر را که غیر از يك مشت گرگهای استعمار نبود، تکان داد. جوانهای ما را دستهدسته زیر شکنجهها کشتند و خواستند که صدای مظلومیتشان را خفه کنند. اما از همان گوشههای زندان، از همان میان دخمههای اوین و دخمههای زیرزمینی کمیته، صدایشان به گوش دنیا رسید. آن دختری که زیر شکنجه جان داد و لب باز نکرد، بالاخره صدایش به همه رسید. این صدا بلند شد و صدای مقابل دارد خفه میشود. این جانهایی که دادید، خونهای عزیزانی که دادید و صدای تکبیری که بلند کردید، همدستی و همفکری با هم، بزرگترین سلاح ما بود.
من نمیخواهم بگویم از جانی و قاتل و مزدور باید گذشت؛ ولی قدر این سلاح را بدانید، با هم متشکل باشید، ظلم نپذیرید. مظلومیتی که چاره ندارید (پیش آمده است) والّا همین مردم با يك اشارۀ رهبر عالیقدر دینی مسلح میشدند، آنها یکی میکشتند ما ده تا میکشتیم؛ ولی چه کنیم برادران ما را مقابل ما قرار دادهاند، ما چه کسی را بکشیم؟ او رحم ندارد، او مزدور است، مغزش را گچ گرفتهاند؛ ولی مردم بیدارند. او میکشد، ولی مردم میگویند من چه کسی را بکشم؟ سربازی را که اسیرش کردهاند و درحالیکه پدر و مادرش در ده بیچارهاند و گرسنگی میخورند، اینها را به [زور] اسلحه آوردهاند که برادرش را بکشد.
آیا ما این را بکشیم؟ کشتن برای ما هم آسان بود، خیلی هم آسان بود، حالا هم آسان است؛ اگر اینها شعورش را داشته باشند و بفهمند. برادران، خواهران، فرزندان، عزیزان، حالا هم این نهضت را جلو میبریم. ممکن است فردا پس فردا حوادثی پیش بیاید، مبادا با سربازان ارتش درگیر بشوید. اکثریت اینها فرزندان عزیز ما هستند. يك عدهشان گول خوردهاند، فریب خوردهاند، با يك شركت تعاونی و چند هزار تومان پول، مغز و فکر و وجدانشان را خریدهاند والّا اکثریتشان اینها هستند. اجنبی و بیگانه هم همین را میخواهد که ما را به جنگ و برادرکشی وادارد تا بتواند باز راه باز کند و خود و عواملش و مزدورهایش چند روز دیگر از داخل و خارج غارت بکنند.
کسانی که جنایت کردند، کسانی که آدم کشتند، اینها را شناسایی کنید، بشناسید؛ ولی حکم اینها و محاكمه اینها با يك محكمۀ عدل اسلامی است، که خود آن محکمه باید در تاریخ بماند و الّا همینجور رفتن و منزل را آتش زدن (صحيح نیست) اگرچه درست تشخیص داده باشند یا کشتن او که خود با همۀ جنایاتش دفن میشود. ما میخواهیم جنایات اینها روی پرونده بیاید و در تاریخ زندگی ما بماند و این مسئله را شما، به همه توصیه و سفارش کنید.
هر ایدئولوژی و گروهبندی، جز آنچه مردم میگویند، خیانت به نهضت است.
امیدواریم با ایمان راسخ، بدون اختلاف، بدون شعارهای اختلافانگیز و گرایشهای گروهی قیام کنید. همه میدانیم که این نهضت، نهضت همۀ ما است. این قیام، قیام ناس است. «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» اقلیت باشد و یا پیرو هر مکتبی باشد.
برای ایدئولوژیها بعداً مجال هست که ایسمها را با هم مقایسه کنیم که این ایسم بهتر است یا دیگری؟ همینطور برای فلسفهبافیها هم در خانهها ننشینیم و فلسفه و لاهوت و ملکوت و ماده و صورت ببافیم. امروزه يك عده از جوانها، تضاد و ضد تضاد و تز و سنتز و آنتیتز آنقدر میگویند تا خسته میشوند. برای این حرفها هم مجال داریم. اما الان وقت این حرفها نیست. الان هر که بخواهد تز و ایدئولوژی غیر از خواست عامۀ مردم عرضه بکند یا بخواهد نهضت را در گروهبندی خاصی بکشد، به این نهضت خیانت کرده است. نهضت مال مردم است؛ آن مردمی که دارند جان میدهند، آن مردمی که سینههایشان را سپر میکنند، این مردم دهات، این مردم شهرها، این مردم قير، این مردم کازرون، این مردم شمال، این مردم ساری، این دهات ساری و بابل و مازندران. این نهضتی است که مال همه است.
ما نمیخواهیم مکتبهای دیگر را بکوبیم. آزادی هست. از حالا هم آزادی هست. وقتی میگوییم شما مكتب خود را در اجتماع عرضه نکنید، این را اینجور تلقی نکنند که مقصود دیکتاتوری و اختناق است، نه، نیست. اسلام هم چنین دستوری نداده است. منظور این است که به نهضت صدمه میزند، بیگانه هم همین را میخواهد که یك لکه، يك مهری بچسباند، به اربابهایش هم عرضه کند و خودش هم بهانه بگیرد که اینها ضد دیناند.
همانطوری که میدانید خود مرا هم متهم کردند که من هم کمونیست هستم یا رئیس کمیته آن مرد که اول بار مرا دید گفت: «فلانی شما هم کمونیست شدید، مارکسیست اسلامی شدید.» ما مارکسیست اسلامی نداریم، ولی مارکسیست سلطنتی داریم و مارکسیست درباری داریم؛ اما مارکسیست اسلامی نداریم. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه عدهای از مارکسیستهایی که دارای فکر و تفکرند و نویسندهاند، این حزب رستاخیز و رسواخیز را اداره میکردند، به دلیل اینکه مارکسیست آن کسی میشود که میبیند درِ هر مکتبی به رویش بسته شده است و چماق و گرز دیکتاتوری بر سر ملت میزنند و دردمند است و میخواهد راهی پیدا کند. دنبال مكتب مارکسیست یا فلان مكتب دیگر میرود.
ولی وقتی که همه عدالت میخواهند و قسط میخواهند و قسط همانی است که محرك همۀ اندیشهها است و محرك همۀ مردم دردمند است. آن که پیاده شد، مثل دعوای اوزم و انگور و عنب است که وقتی آمد جلو گفتند ما دعوایی نداشتیم.
به مثال ملّای رومی، يك ترك و یك يونانی و يك فارس و یك عرب، یک شرکت سهامی تشکیل دادند، در اولین ظهر بنا شد اولین ناهار را تهیه کنند و بخورند؛ هر کدام به يك زبان میگفت. آن گفت انگور میخواهم و آن یکی گفت اريد العنب و آن یکی گفت اوزوم ایسترم و فلان، دعوایشان شد. یکی که زبان همه را میدانست، گفت اجازه بدهید پولهایتان را من بردارم، شاید شما را صلح بدهم و رفت یکی دو سه کیلو انگور گرفت و جلوی ایشان گذاشت. همه گفتند همین را میخواهیم؛ پس دعوایی در کار نبوده. اغلب این دعواها دعوای لغت است، حتی دعواهای مکتبی.
وقتی که یك قسط و یك نظام آزادی به وجود آمد که همه حق حیات و حق رأی و حق انتخاب افراد اصلح را دارند، دیگر چه میخواهند؟ و حالا اساساً شاید از نظر بعضی خوشایند نباشد، من با بررسیهایی که کردهام، عقیدهام این است که اساساً مکتب کمونیسم عکسالعمل سرمایهداری قهار، همراه سیاست استعماری در کشورهای شرقی است. این از بین برود دیگر چیزی نمیماند.
بههرحال این بود عرایض امشب من. تا جمعه دیگر اگر حالی پیدا کردم و اگر مجالی پیدا کردم، انشاءالله امید است که محیطمان بازتر شود. دعا کنید که خدا به من نیرو بدهد که بتوانم حرفهایی را که در این سی چهل سال پیش گفتهام، بعد از شش سال باز برایتان تکرار کنم و ممکن است که همهاش تکرار مکررات باشد.
امیدواریم که خداوند به همه شما توفیق بدهد و این نهضت اسلامی را موفق بدارد. خداوندا شهدای ما را و ارواح شهدای ما را که خون اینها باعث گرمی و حرکت این ملت بود، با اولیای خود و شهدای اولین محشور بگردان.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته