به گزارش پایگاه فرهنگی اجتماعی آحاد، آیت الله طالقانی طی سخنرانی ای به بررسی حرکت ایثار و مقاومت پرداخته است و نقشی خاص برای مردم و قیام آنها قائل اند به حدی که آن را همسو با آفرینش می دانند که در ادامه می تواند متن کامل سخنرانی ایشان را مطالعه می نمایید:
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. الحمدالله على السراء والضراء. الصلوه والسلام على جميع الأنبياء و المرسلين والقائمين بالقسط و الحافظين لحدودالله. سیّما على البشير النذير، الصادع بالأمر ابی القاسم محمد(ص)
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»
این آیه که سومین یا چهارمین بار است که در این مسجد مورد بحث قرار گرفته، راه و هدف انبیاء و پیروان انبیاء را مینمایاند.
مکتب انبیاء برای حزب خاصی نیست
رُسُل یعنی آنهایی که از هر علاقه و علقهای و وابستگیهای فکری و اجتماعی و مکتبهای خاص و تلقينها و تراوشهای محیطی آزاد و رها شدهاند و چون از همین ابعاد محدودکننده که همۀ افراد و جوامع بشری گرفتار هستند، آزاد و رها هستند، رُسُلاند. از این جهت با عقل آزاد فطری، مورد الهام و وحی الهی هستند. این سر وحی و راز وحی الهی است که مخصوص انبیاء است و با این وحی همۀ ابعاد زندگی و حیات و مسئوليتها برای آنها تبیین میشود: «بِالْبَيِّنَاتِ».
پس از این شناخت و تبیین در مسئلۀ حیات و آفرینش و شناخت انسان، اصول احکام و مسئولیتها و وظایف و معیارهای زندگی مشخص و نازل میشود: « وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ». همۀ اینها برای چه مقصود و برای چه هدف حیاتی انسانی است؟
«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» برای این است که مردم به قسط قیام کنند. همانطوری که قبلاً عرض کردم، همۀ مردم، خلق، انسان، ناس، نه يك گروه، نه يك فرد، نه يك جمعیت، انسان از جهت خصایص انسانیاش و مسئولیتهایی که احساس میکند، از این جهت که موجود زندهای است که از غرایز حیوانی تحول و تکامل یافته، شرقی باشد، غربی باشد، عالم، غیرعالم، در هر موضعی از مواضع اجتماع باشد، همه، «لِيَقُومَ النَّاسُ» [قیام میکنند]. آنهم نه اینکه آنها را به قیام وادارد بلکه بر اثر تبیین انبیاء و ارائۀ کتاب و میزان فرد فرد مردم برای «قسط» قیام میکنند. هر فردی مسئولیت و هدفهای زندگانی را بشناسد و برای انجام این مسئولیت که «قسط» باشد قيام میکند.
از این روی ما باید بدانیم که مکتب انبیاء که مکمل و متمم آن مکتب اسلام است، يك گروه، يك فرد، يك جمعيت یا يك حزب نیست و حزب خاصی ندارد. هر فردی که از جهت مسئولیت انسانی خود و روابطی که با دیگران دارد و مسئولیتی که از جهت هدفهای عالی و تکاملی انسان دارد و این اصول را شناخته و باور کرده باشد، این انسان جزء این حزب است. نه مانند مجامع شرق و غرب دنیا که در آنها یك حزب، دو حزب چپ یا راست یا میانهرو، مسئولیت بپذیرند؛ چون یك حزب و يك گروه، خواه و ناخواه افرادی خاص و در يك محدودۀ معینی هستند و میخواهند حرکت و فکر و ایدئولوژی خود را پیاده کنند.
این خاصیت فرد و حزب است که پس از پیروزی، خود را قائد و حاکم بر دیگران میپندارد و همانطوری که میبینیم و میدانیم و در تاریخ میخوانیم و امروز هم مشهود است، پس از اندکی آن حزب به جای يك فرد یا يك گروه خاص، سلطه و قدرت مییابد و تودۀ مردم که باید از هر جهت آزاد و مسئول باشند، محکوم حزب میگردند. یعنی دیکتاتوری حزبی چنانکه در دنیا بوده است.
به این جهت بهخصوص جوانها باید به این مطلب توجه کنند که اسلام حزب خاص ندارد بلکه کسی که این اصول را که انبیاء و اسلام بیان کردهاند، وقتی با آزادی عقیده، آزادی فکر و آزادی تفکر، شناخت و ایمان آورد و مسئول شد، این فرد خود به خود جزء چنین حزبی خواهد بود. به این جهت، قرآن دو حزب بیشتر ندارد: حزبالله و حزبالشيطان و حد وسط ندارد و اولین کتابی که در دنیا مسئلۀ حزب را مطرح کرده است، قرآن است: «أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». در مقابل حزبالله، حزبالشیطان است. حزبالله آنهایی هستند که خودشان و وجود و فکر و عملشان در راه خداست. از خداست «من الله و الي الله» به سوی کمال مطلق، قدرت مطلق و حیات مطلق در حرکت است.
انسان استعدادی غیرمتناهی است و حرکتش به سوی کمال است و فعلیت استعدادها هم غیرمتناهی است. آن غیرمتناهی که مبدأ قدرت و حیات و علم و اراده است، آن را در زبان عربی «الله» میگوییم و در زبان فارسی «خدا» است و در هر زبانی کلمهای همان که بشر جویای آن است.
در مقابل حزبالله، حزبالشيطان است. آنهایی که محکوم هواهای نفس خودشان هستند، محکوم تخیلات خودشان هستند، دنبال آرزوهای محدودند، قدرت طلبند، دنبال شهوات فردی یا گروهی هستند. به هر صورت، به هر عنوان و تحت هر تابلویی از نظر اسلام «حزبالشيطان» است.
در جامعۀ «قسط» جایی برای جزمیت نیست
این خلاصۀ منطق همۀ انبيا است. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا» و هدف انبياء هم البته هدف آغازی است نه هدف نهایی؛ یعنی «جامعۀ قسط» به همان معنایی که گفتم. هر فردی در این جامعه بذری است که باید وسيلۀ رشد و بروز استعدادهای او در این جامعه فراهم شود و همینطور میدان عمل صحیح و سالم برای هر فردی باز باشد و نتایج عمل فکری و جوارحی هر فردی به خودش برگردد؛ یعنی مالك عمل خودش باشد، یعنی نه استثمار، نه استعمار نه استحمار، بلکه همه انسان باشند. این معنای جامعۀ قسطی است که قرآن بیان میکند و این مسئله، برای دنیای امروز مبهم مانده است. حتی برای مسلمانهای ما، جوانان ما، که یا به چپ و راست منحرف میشوند و یا مكتبها و ایدئولوژیهایی که تهیه میکنند، التقاطی است. مقداری از اسلام، مقداری از کمونیسم و مقداری از جاهای دیگر و بعد این را به عنوان مکتب مترقی ارائه میدهند.
مکتبهایی که به حسب اوضاع و شرایط زمان ارائه شده است، نه برای همۀ بشر است و نه برای همیشه. مكتبهایی که در يك برهۀ زمان افرادی به هر نیتی ایجاد کردهاند؛ چون مدت زمانی میگذرد و زمان ایجادکنندگان مکتب سپری میشود، دنبالهروهای مکتب باقی میمانند و حالت جمود و دگمی که از بدترین خواص انسان است به وجود میآید و چون انسان دگم باشد و در دین نیز دگم باشد، این انسان شخصیت انسانیاش را کشته است. چه خاصیت انسان تحول و تکامل و تحقیق و تفکر و شك و يقين و پیشرفت است. هر مذهبی و مکتبی که بشر را در محدودۀ خودش نگه دارد و آزادی فکر و اندیشه را از او بگیرد و محدودش کند، این مکتب ضدبشر است. آن مکتبی مکتب انسانیت و بشریت است که به همه در فکر کردن در خارج از محدودۀ مذهب و مکتب آزادی بدهد. این «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» است. این هدف انبیاء است با «ليقوم» و با کلمۀ «قسط» به معنای صحیح آن.
حرکت ما اسلامی است نه اسلامی – ملی و نه چیز دیگر
من این را تکرار میکنم، برای اینکه این حرکت اسلامی که به خصوص در کشور ما پیش آمده است، دنیایی را متوجه کرده که این چه جور حرکتی است؟ چه مکتبی است؟ حتی جاسوسان زبردست شرق و غرب هنوز نمیتوانند تحلیل درستی از این حرکت ما بکنند، مخبرین جراید گیجاند؛ وقتی میپرسند این حرکت اسلامی چیست؟ این مکتب چیست؟ جمهوریت اسلامی یعنی چه؟ قیاس میکنند با اسلامی که در بعضی از کشورهای عقب مانده وجود دارد. اسلامی که در آن يك حزب یك جمعیت، يك گروه، آنهم به طور وراثت، همۀ سرمایهها را به دست گرفتهاند و از اسلام آن قدرش را اجرا میکنند که دست دزد چند درهمی را میبرند؛ ولی خود دزدهایی هستند که اموال مردم را همه جور میبرند و به کشورهای خارج میفرستند و شهواتی که خودتان بهتر میدانید و من نمیخواهم اسم ببرم، مرتکب میشوند.
گاهی هم با مکتبهای چپ و راست دنيا مقایسه میکنند. نه، اعلام کنید که مکتب ما اسلام محض است. نهضت ما اسلام خالص است و هیچ التقاطی ندارد؛ چون در سالهای پیش، مکتبهای التقاطی در حرکتها و نهضتهای ایران وارد شد، نهضت را عقب برد یا به نهضت ضربه زد.
نهضت مشروطیت اسلامی بود، عدهای از غربزدههایی که میشناسید و تا این اواخر سرقفلی زمان مشروطیت را میخوردند، آمدند و مسائل غربی را مطرح ساختند. یکی از ایشان افتخار میکرد که ما وقتی تمدن پیشرفته خواهیم داشت که سر تا پا اروپایی و غربی بشویم و چپ نیز همین ادعا را میکند. ما باید سر تا پا افکار آنها را قبول بکنیم.
نه، نهضت ما اسلامی خالص است. بلی، هنوز اسلام میان خرافات و اوهام و کجرویها و انطباقات باطل و تحت تأثیر افکار فلاسفه و ملیتهایی که در خلال تاریخ به وجود آمدهاند، واقع شده و هنوز آنطوری که باید و شاید برای اکثر مسلمانان، خصوصاً برای جوانان ما، تبیین نشده است. این امر را قبول داریم ولی در ضمن همین حرکت باید تبیین بشود.
این تار عنکبوتهایی که از اسرائیلیات و دیگر مسائل کلامی و فلسفی و حتی در بعضی موارد برخی از مسائل فقهی در تفاسیر و حقایق قرآن پیچیده شده، از بین برود و از میان آنها نص قرآن با صراحت تمام و آیات قرآن و سنت پیغمبر(ص) و روش ائمۀ معصومین ما باید نشان داده بشود. حتی باید بدانند اسلام و این حرکت اسلامی ما ملی هم نیست؛ هر چند که ملیت در اسلام محترم است، اسم این حرکت را ملی-اسلامی هم نباید گذاشت. اسلام دین جهانی است و نهضت اسلامی خالص.
قيام به قسط هماهنگی با جهان آفرینش است
و چون حرکتی خالص است ما امیدواریم با این هوشیاری، با این آگاهی، با این جهش ناگهانی که در طبقۀ جوان ما پیش آمده، این موج در همه کشورهای اسلامی و در همۀ اجتماعاتی که در انحراف به سر میبرند و به اسم اسلام در زیر سلطۀ قدرتهایی هستند، پیش برود؛ از این جهت، مرزبندی هم نباید بکنیم. «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» اول آنهایی که این برنامه، این تبیین، این میزان، این کتاب را میپذیرند و بعد هم دیگر بشر و مردمی که امروز دچار سرگشتگی و تحیر شدهاند و راه نجات به روی دنیا بسته شده است [را شامل میشود.] به یاری خدا و با شناخت این مکتب و با مقاومتی که ملت ما نشان خواهند داد، امیدواریم یك تحول عظیم تاریخی برای ما پیش بیاید که در نتیجه بتوانیم دنیای سرگردان را هم نجات بدهیم.
«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». قسط همان حقیقت و همان واقعیتی است که هماهنگی با دستگاه وجود و عالم کون است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ». خدا، قوای جهان، مدیران عالم و کسانی که صاحب علم و بینشاند، همه قیام به قسط میکنند؛ قائم به قسط هستند. قیام به قسط هماهنگی با جهان آفرینش است که در جهان آفرینش هر کره و هر ذره، هر بزرگ و هر كوچك و هر مظهری و پدیدهای از پدیدههای جهان، جای خودش را اشغال کرده است. قدرتمندها و کرات بزرگ به جهت اینکه قویترند هیچ وقت کرات كوچك را نمیبلعند بلکه آنها را در مدار خودشان میگردانند.
از ذرات عالم گرفته تا کرات و کهکشانها، همه قائم به قسطند و قيام به قسط یعنی انسانها و همۀ بشر با عالم خلقت هماهنگاند واین آن چیزی است که قرآن ارائه میدهد. «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ»، از میان هر امتی کسی که صاحب رسالتی است، برانگیخته میشود و وقتی که چنین شخصیتی برانگیخته شد، بین مردم قضاوت و حکومت به قسط خواهد شد و به هیچ فردی ظلم نخواهد شد.
شرط اصلی امامت و رهبری
امانتی که ما شیعه بدان معتقد هستيم، عالیترین تعریفش همین قيام به قسط است که هفتۀ گذشته عرض کردم وقتی که نمایندههای اهل کوفه به خدمت سيدالشهداء حسين بن علی علیه السلام آمدند و دعوت کردند، خودشان هم نمیدانستند که چه میخواهند و چه مطلوبی دارند؛ فقط همانقدر معتقد بودند که رهبری و خلافت حقیقی اسلام با این نوادۀ عزیز و بزرگوار پیغمبر است. از طرف دیگر، ظلم و فشار عمال معاویه و یزید مردم را به جان آورده بود. بعد از مرگ معاویه نامههایی برای رفع ظلم فرستادند و استمدادهایی کردند ولی امامت را درست تشخیص نمیدادند.
وقتی که دو نمایندۀ امام به نامهای هانی و سعید آمدند و نامههای گروههای مختلف کوفی را که از احزاب گوناگونی تشکیل شده بودند و از قبایل مختلف بودند، آوردند. امام تصمیم گرفت که نمایندۀ مخصوص خود، مسلم بن عقیل صلوات الله علیه را برای تشکیل و تجهیز قوای مردم بفرستد و در آخرین نامه چنین میفرماید: «فلعمري ما الإمام إلا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه علی ذات الله».
در همۀ کتابهایی که از امامت تعریف میکنند و شیعه این امتیاز را دارد که معتقد به امامت است؛ «یعنی رشتۀ نبوت و رسالت در دنيا قطع نشده باقی مانده است»، ما چنین تعریفی نمییابیم. متأسفانه در کتابهای کلامی و فلسفی و نه در تعریفهایی که دیگر علمای اسلامی کردهاند، چنین تعریفی نیست. آیا بالاتر و جامعتر و زندهتر از این تعریف، تعریفی هست؟
تعریف به عصمت بسیار خوب، عصمت یعنی چه؟ بعد بحث دربارۀ عصمت باز باید تعریف بشود. ولی امام خودش تعریف میکند آن امامی که دنبال این تعریف حرکت میکند…[4]
… در بشر هم بهصورت قوانین تشریعی درآمده و این قوانین تشریعی به وسیلۀ وحی به صورت این کتاب درآمده است. همان خدایی که حاکمیت تکوینی بر عالم دارد و انسان هم جزئی از این عالم است و باید حاکمیت تشریعی داشته باشد.
قوانینی که بشر وضع میکند، هرقدر هم رسا و بشری و انسانی باشد، نمیتواند از يك طرفی بودن و یك جهتی بودن منافع حزب، یك جمعیت، يك گروه، يك ملت چشمپوشی کند و در این قوانین خواه و ناخواه جهتگیری خاص هست و حاکمیت خاص برای يك طبقه یا يك گروه بر دیگران، اگر ارادۀ فردی نباشد به صورت قوانین درمیآید و همان ارادههای فردی و گروهی به صورت قوانین بر بشر حاکمیت پیدا میکند.
اسلام این را نفی میکند، یعنی هیچ بشری حق حاکمیت بر بشر دیگر ندارد و حاکمیت فقط از [آن] خداست و حاکمیت خدا همین قوانین است که به وسیلۀ قرآن و اصول و سنت به مردم ارائه شده است. (صلواتی ختم کنید.)
«ما الامام» هیچ کسی امام و پیشوا نیست. هیچ فردی امام و پیشوا نیست مگر کسی که دارای چنین خصایصی باشد: «الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط» که به پا بایستد برای اینکه حق هر فرد انسانی را به او برساند و هیچ تبعیضی بین مردم نباشد و هر کسی در اجتماع، جا و محل و موضعی که دارد اشغال کند. «الدائن بدين الله» آن کسی که خود را مدیون هیچکس نمیداند و هیچ توقع و انتظاری هم از مردم ندارد؛ فقط خود را مدیون خدا میداند و متعهد به دین خدا است نه دیگران.
در آخر میفرماید: «الحابس نفسه علي ذات الله تعالی»، ما میتوانیم این جمله را چنین تعریف کنیم: آن کسی که خودش را، نفسش را از هر انگیزهای بر کنار داشته باشد و هیچ انگیزۀ شخصی و فردی، شهوی و مربوط به هویها، جز ارادۀ خدا در او نیست. خودش را در ارادۀ خدا حبس کرده. یعنی یك انسان متعالی است که هیچ چیزی در او و بر او سلطهای ندارد و او را برنمیانگیزد. کلامش، سخنش، قدمش، فکرش، اندیشهاش، حرکتش فقط در جهت تعالی و جهت الهی است. «الحابس نفسه على ذات الله.»
خواست این حرکت چیست؟
این آن حرکتی است که ما باید بدانیم و بفهمیم. در این هیجان مبارزه و در برابر این همه شایعات و زد و خورد فکری که در بین جوانهای ما است و در مبارزۀ حادی که بدان کشیده شدیم و کشانده شدیم و باید هم به این مبارزۀ تاریخی کشانده بشویم، آیا نباید این امر را بفهميم؟ ندانیم که چه میکنیم؟ چه میخواهیم؟ چه میگویيم؟ آیا آنچه میخواهیم به دنیا اعلام نکنیم؟ در این دنیای درهم و برهم، دنیای پر از غوغا، ما ایرانیها با آن سوابق فرهنگی، با آن رشتۀ ارتباط با نبوت و با این مرجعیت قاطع ندانیم که مطلب ما چیست؟ هدف ما چیست؟
«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» امامت، دنباله رشتۀ امامت هر فردی که دارای این خصایص شد. همانطوری که در مرجعیت تقليد ما عدالت، نبودن هوی و هوس، نبودن شهوات و انگیزههای دیگر در رأی فتوی، شرط است، در رهبری مردم که بالاتر از مسائل فتوایی است، باید از شرایط امام باشد و اینها را باید خود مردم تشخیص بدهند.
برادران و خواهران و فرزندان عزیزم، بدین جهت است که من نتیجه گرفتم که باید فرد فرد تشخیص بدهید که چه میکنید. فرد فرد جوابگوی سؤالهای خودتان باشید. نه هر فردی، هر زنی، هر مردی، هر دختری، هر دانشجویی فرد فرد به من مراجعه کند که من چه کار باید بکنم؟ مهمترین مسئله این است که با هم بنشینید خودتان، خودتان را جلو بیرید و از من یا از دیگری تعبداً نپذیرید، بلکه با مقیاسها و موازینی که قرآن معین کرده است راه خود را خوب تشخیص بدهید، بحمدالله مقاومت هم کردید و پایداری هم میکنید. ما این همه شهید دادهایم، هرروز هم میدهیم. اول باید این مسئله فکری و اعتقادی و مسیر و هدف ما برای خودمان روشن باشد تا بتوانیم برای دیگران تبیین کنیم.
این مطلبی است از نص قرآن که از خودم هیچ اضافه نکردم جز آنکه جملهها را برای شما ترجمه کردم. قرآنی که سند دین ما است و سند صحت نبوت همه انبیا است. چند روز قبل که عدهای از نمایندگان جامعۀ جوانهای یهودی آمده بودند، به آنها گفتم: اگر شماها منصفانه به رسالت انبیای بنیاسرائیل معتقدید و همینطور مسیحیان، اگر ما قرآن را از میان برداریم و بپرسیم نبوت چیست؟ موسی(ع) کیست؟ چه کسی بوده؟ چه چهرهای داشته؟ اگر بخواهیم از تورات موسی(ع) را بشناسیم یا دیگر انبیای بنیاسرائیل را که قرآن به آنان احترام میگذارد و تصدیق میکند و یا مسیح(ع) را از قرآن برداریم و بخواهیم از انجيلها مسیح(ع) را بشناسیم، برای مسیح(ع) چه میماند؟ مطالعه کنید ببینید چقدر چهرههای متضاد و مبهم و گرفتار اوهام شده از مسیح(ع) و موسى(ع) و انبیای بنیاسرائیل در میان این نوشتههای انحرافی تورات و انجیل ترسیم شده است. این عظمت قرآن است که چهرۀ انبیاء را نشان میدهد و میگوید انبیاء برای چه بودهاند «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».
«ناس» برای نژاد اسرائیل نبوده، برای يك عده بشر خاص نبوده بلکه برای تودههای مردم بوده است و برای هماهنگ کردن بشر با نظام آفرینش بوده است: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».
اگر قرآن را برداریم از نبوت چه میماند؟ این است که هر چه علم پیش میرود، ما میبینیم که این سند محکم الهی ما جلوتر است. این بزرگترین دلیل اعجاز قرآن است. هزار و سیصد سال است که علومی آمده و مسلماتی در بین فلاسفه بوده و فکرهایی آمده است و بحثهایی شده، مخالف قرآن هم بوده ولی باز میبینیم قرآن در میان این بحثهای ارسطویی و سقراطی و دموقراطي [دموکریتی] و دیگران و ابوعلی سینایی و دیگران، چهرۀ دیگری نشان داده که مافوق اینها است. هنوز هم با وجود این خدشهها، این همه اشکالتراشیها، میبینیم قرآن این کتاب عظیم ما، این وحیای که آیاتش اگر درست خوانده شود و با گوشهای باز شنیده بشود انسان را میلرزاند و از جا میکند. «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّه».
ولی این قرآن را ما دفن کردیم. به قبرستانها بردیم. در خانهها برای تبرك، برای قسم دروغ بردیم، برای اینکه رئیس دولت، رئیس حکومت در مجلس به آن قسم بخورد که من به قانون اساسی عمل میکنم، بعد هم همۀ قانون اساسی را زیر پا بگذارد. حالا هم میگوید ما میخواهیم به قانون اساسی عمل کنیم؛ درحالیکه پنجاه سال است که همین قانون اساسی خرد شده، له شده، پایمال شده است. همینهایی که قانون اساسی را پایمال کردهاند، باز دعوت به قانون اساسی میکنند. برای چه؟ چه کسی را میخواهند فریب بدهند؟ کدام مردم را میخواهند فریب بدهند؟ آیا باز هم این مردمی که این همه کشته میدهند، فریب این حرفها را میخورند؟ و آن هم هر روز یک بازی و هر روز يك حيله؟
پیام این حرکت ایثار است و مقاومت
برادران و خواهران، این پیام ما است، به همه برسانید؛ ما در مبارزۀ حاد هستیم. در مبارزۀ سرنوشتساز هستیم، تنگناها و کمبودها و ترس و وحشتهایی که به طور مصنوعی ایجاد میکنند و همینطور سرما و [کمبود] نفت و نان، نباید ما را بترساند و از پای دربیاورد. البته نخواهند توانست که بترسانند.
شماها همه هشیار شدهاید و بیدار شدهاید. الحمدلله بعد از سیسال و چهلسال که من ضعیف برحسب قوای خود توانستم سعی کنم که چهرۀ قرآن را به جوانان نشان بدهم، امیدوار بودم که سالها بعد از مردنم چنین نهضتی ملاحظه شود. حالا میبینم اصلاً چهرهها عوض شده، همین جوانانی که در این خیابانها دنبال سینماهای کثیف استعماری و مراکز فساد و زن و مرد و دختر و پسر بودند، حالا میبینیم مثل اینکه اصلاً غریزه ندارند، مشتها را گره کرده در مقابل استعمار و استبداد جلاد داخلی، در مقابل این همه توپ و تانك ایستادهاند.
من دیروز به تشییع جنازۀ این جوان استاد دانشگاه (منظور استاد کامران نجاتاللهی است) رفته بودم. ببینید پستی و پلیدی و انحطاط به چه حدی رسیده است. آخر از اینها بپرسید مگر شما احمق شدهاید و از این کار چه استفاده کردید که یک جوان بیستوهفت ساله دانشگاهی را که همیشه شاگرد اول بوده و ملت این همه برایش خرج کرده است، چون میآید تا نفسی بکشد، از پشت دیوار ترورش میکنید. بدبختها، دیوانهها، جلادها، خجالت بکشید، حیا کنید، شرم کنید.
بعد از آن با این همه توپ و تانكهایی که از پول این ملت خریداری شده است به خیابانها میآیند. روزی این توهم برای ما پیش آمده بود که آخر با چه کسی سر جنگ دارند که این همه اسلحه میخرند. شما که میگویید روابط ما با شرق و غرب صمیمانه است، با کشور عظیم روسیه روابط حسنه داریم، با آمریکا هم معلوم است که رابطه نیست، حاکمیت و محکومیت است، مزدوری است و چهار تا عرب هم که کاری با ما ندارند. دور و بر ما، این مرز عراقمان است، با آنها هم که روابط حسنه است، این طرف هم که پاکستان و افغانستان است و با آنها همکاری نداریم. من همواره تعجب میکردم که هر سال یك سبد ژنرال بیرون ریختن و این همه توپ و تانك و آخرین سلاحها را خریدن برای چیست؟ حالا معلوم شد که برای همین ملت بوده، این ملت مظلوم، این ملتی که حقش را میخواهد.
حالا هم مسئولین مسئلۀ نفت را پیش کشیدهاند که مردم بروند و پیتها را به دست بگیرند. نشان بدهند بعضی از مستضعفین هم هی غر بزنند. اگر سن شما مقتضی نیست این دید عینی من است. مشهود من است که در شهریور بیست چه به سر ما آوردند؟ همین متفقین عزیزمان (!) که با رضاشاه ساخت و پاخت داشتند، وقتی که از دو طرف خاك ما را اشغال کردند و راه آهنی که ساخته شده بود و بعضی از رجال سیاسی (منظور مرحوم مدرس و مرحوم مصدق است) با حسن نیت میگفتند این راه آهن شمال و جنوب مال ما نیست، مال جنگهایی است که اینها با هم دارند و میخواهند از آن استفاده کنند و برای رفاه این ملت ساخته نشده است، دیدید که چطور اشغال شد و به صورت يك آهنپارهای درآمد و بعد از جنگ تمام جادههای ما را اشغال کردند و بعد هم خواروبار ما را بردند. از گندمهایی که با حشرات و شن و آشغال همراه بود، از ته سیلو میآوردند و نان میپختند و صفهایی ایجاد میکردند و صف سیلوی نان برای گرفتن نان سیلو گاهی بیشتر از این صفهای نفت میشد و این ملت ما بود که صدمۀ این کارها را دیدند.
بلی این را به چشم خودم دیدم. وقتی به این ملت خبر رسید که در حال جنگ است و دو نیروی عظیم از دو طرف به میهن او حمله کرده و مردم در صف سیلو برای يك نان سیلو ایستاده، وقتی گفتند رضاخان از اینجا رفته است، همه به هم تبريك گفتند.
این ملت چنیناند؛ این ملت زجردیده حاضرند گرسنگی بخورند، اعلام کنید، کمک کنید و به این صفها بفهمانید که یا ما نفت داریم یا نداریم. اگر نفت نیست چرا در صف میایستید؟ بروید به خانههایتان. اعلام کنند که ما نفت نداریم، بنزین نداریم؛ این صف، بازی است و حیله است و من هم همین مطلب را امروز تلگرافی به رئیس فعلی و مدیرعامل نفت اعلام کردم[5] و منتظر جواب هستم که بگویم ما حاضریم که کسانی را از خود مردم بگماریم که نفت داخلی را تأمین بکنند. چه شما میخواهید نفت را به اسم مردم بگیرید و به قوم و خویشتان اسرائیل بدهید، من خود در توزیعاش شرکت میکنم.